593- مسافرت بدخاطره

ساخت وبلاگ

بعداز پایان سختگیری های بیش از حد برای قرنطینه ی کل کشور به دلیل کرونا، تصمیم گرفتیم یه چهار روز به یکی از شهرهای کم جمعیت سفر کنیم که حدود 3 ساعت با شهر ما فاصله داره. با قطار می رفتیم و چون قطار داخل ایالتی بود از کارت هامون می تونستیم استفاده کنیم و بلیط قطار نخریم. مزیت بزرگی که هزینه ی حمل و نقل ما رو به حداقل می رسوند و ما از این بابت خوشحال بودیم.

رفتیم اما.....

قبل از سوار شدن به قطار نهایی، که کمتر از یه ساعت با مقصد ما فاصله داشت دو تا دختر و چند تا بچه بودن که خاطرات بدی برام ساختن. من حماقت کردم و گفتم میرم پای پیاده از بانک پول بگیرم و حدود سه ربع در راه رفت و برگشت بودم.

برگشتم دیدم یکی از دخترا که بدجنسی و آویزان بودن و دوز و کلک ازش می بارید گیر داده بود به تو. حرصم گرفت. تو کاری نداشتی و او از نجابت تو داشت سواستفاده می کرد و تو هم به سادگی فک کردی که او نابلد است و آدرس رو بهش کمک کردی اما اونا شدن آویزون ما.

از کجا فهمیدم که اونا مال همون شهر مقصد هستن؟ بلافاصه بعداز پیاده شدن از شهر، به ما نگاهی کردن و بدون توجه به تابلوهای مسیر، راه افتادن رفتن. نه سرگدون پیدا کردن تابلویی، نه نقشه به دستی، نه سوالی، نه حیرتی. تمام خصوصیاتی که ما به عنوان توریست داشتیم و اونا به عنوان شهروند اون شهر نداشتن.

بعدشم که پیاده راه افتادیم تا هتل. فک کنم بیشتر از یه ساعت پیاده با دو تا کوله ی سنگین راه رفتیم. از جاده هایی که اصلا مسیر پیاده رو نداشت. اتوبوس نبود. تاکسی نبود. یه شهر مزخرف.

هتل هم تمیز نبود. گرون بود و کثیف. نمی دونم چطور امتیاز بالایی کسب کرده بود. صبحانه اش هم بد بود. ظرف هاش تمیز نبودن. ملافه ی روی تخت نازک بود و تشک زیرش کثیف.

چقدر ازت عذرخواهی کردم بابت این سفر. آخه برنامه ریز من بودم. چقدر مردم از این شهر در اینترنت تعریف کرده بودن که هیچ کدوم درست نبود. فقط یه نصفه روز که رفتیم جنگل و تله کابین و بالای کوه خوب بود. آهان یادم افتاد: شامی که اولین شب در رستوران خوردیم هم خوب بود.

جالب تر اینکه معازه های شهر از 10 صب کار می کردن تا 5 عصر. و برخی تا 4 عصر.

اونقدر شزایط بد بود که یه روز هم زودتر هتل رو ترک کردیم و مسئول پذیرش هتل وقتی دلایل ترک زود هنگام ما رو شنید چقدر عذرخواهی کرد و رفت برا توو راه مون چقدر خوراکی آورد بهمون داد از دلمون دربیاره. فقط پذیرش هتل خوب بود و اون نصفه روزی که با هم نشستیم در هتل فیلم تماشا کردیم و روز بعد هم در محوطه ی هتل چیپس و هندونه و هله و هوله خوردیم خوب بود.

اصلا دلم نمی خواد دیگه به اون شهر بریم. با مردمانی مزخرف و ساختار شهری افتضاح.

چقدر غر زدم.

همین سفر شوق نوشتن منو برای حدود سه ماه از بین برده بود. دپرس شده بودم.

ولش می کنم خاطرات بدش ازم جدا بشن.

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 156 تاريخ : جمعه 2 آبان 1399 ساعت: 18:26