574- آخرین روز سال 98

ساخت وبلاگ

قبلها یه چیزای دیگه ای می نوشتم برای روز آخر سال.

امیدهای فراوان و مهربانی و بی خیالی و سرخوشی بی نهایت.

اما الان دور از کشور و خانواده و شهر و دوستان قضیه فرق می کنه:

دو ماه گذشته که اینجا ننوشتم بر من روزهای بسیار سختی بوده که در این کشور پیشرفته گذشته:

 

1- جواب عکس کله ام که کلی منو دچار استرس کرد. می دونم استرس ها و نگرانی ها و غصه های بیش از حد من، برام دردسر درست کردن. با چه آشوبی در دل نوشته های برگه رو ترجمه کردم و در نت سرچ کردم بفهمم چی به چیه و رفتم وقت برا آزمایشات بیشتر گرفتم. مرسی که همراهی ات برام امیدبخش بود و توان زندگی.

2- تصادف مزخرف که با دوچرخه ام داشتم و البته من مقصر نبودم و اینا خواستن یه خارجی زبون بلد نبوده رو مقصر جلوه بدن و من اندازه ی هزاران سال استرس کشیدم و گریه کردم و لرزیدم و دور از جون مُردم و زنده شدم.

3- کمردردم که درست بعداز اون روز تصادف شروع شده و خودم فکر می کنم مال هیجان و استرس فراوان اون روزه. عکس رادیولوژی میگه چیزی نیس اما من نمی تونم زیاد سر پا بمونم.

4- بدون دلیل دستم درد می کنه  و مخصوصا شبها نمی تونم بلندش کنم. بازم دکترها میگن هیچی ات نیس اما دردش خیلی زیاده. یاد همکار قبلی ام و سخنش می افتم که یه بار در مورد درد سرشونه اش گفته بود دیگه به زندگی با درد عادت کرده و درد قسمتی از زندگی اش شده. اون لخظه توو دلم بهش پوزخند زدم که چه حرف مزخرفی، مگه میشه؟ و الان می بینم میشه: وقتی که هر لحظه این دست و کمرم درد می کنه. خدایا منو بابت تمام پوزخندها و مسخره کردن های خودآگاه و ناخودآگاهم ببخش و ازم دورشون کن. از من و خانواده و عزیزانم. آمین.

5- اول تصمیم داشتم شهریور برگردم برا دیدار خانواده. اون موقع حقوقم کم بود و امکانش برام نبود. که ای کاش رفته بودم با قرض و قوله. بعدشم که خواستم اسفند برا عید برم اما این بیماری کرونا نذاشت. همه پروازها کنسل شد و روزی که فهمیدم نمیشه، فک کنم یه فشار عصبی اندازه ی همون روز تصادف بهم وارد شد. آخه در ذهنم حتی یه درصد هم احتمال نمی دادم که نشه.

6- قرارداد کاری ام تا آخر مارس هست و باید برای آوریل یه قرارداد جدید داشته باشم برای دریافت حقوق و بیمه و .... اما دانشگاه ایراد گرفته فک کنم بابت مدت زمانش. استادم میگه رووش کار می کنه. ایشالا که درست بشه. تا آخر مارس کمتر از 11 روز مونده و هنوز هیچ خبری نیس. برام این قرارداد مهمه هم از بابت حقوق و هم از بابت بیمه. چون ماه آوریل باید برم بیمارستان برای چک آپ کله ام و کمرم و دستم.

7- این روزا همگی داریم مثلا از خونه کار می کنیم. هوم آفیس شدیم. اما کار من اندازه گیری در آزمایشگاه برای نمونه هامه و تازه داشت کارام روو ردیف می افتاد و برنامه ریزی کرده بودم تا اوایل سپتامبر تمومشون کنم. اما الان که دانشگاه به دلیل ویروس جدیده بسته است. البته من کلید دارم و می تونم برم اما به ریسک نشستن در قطار و اتوبوس نمی ارزه که خدای نکرده دور از جون مریض بشم.

8- از مرداد پارسال من اینجا دنبال این آزمایش برا کله ام بودم و هی اینا برا ماه ها بعد وقت معاینه و آزمایش دادن و الانم مونده برا اواسط فروردین. ایشالا که این تاخیرا باعث خیر باشن. آمین

9- خواهر بزرگه خیلی به من استرس داد. شاید چندین برابر اون استرسی که روز تصادف کشیدم. خیلی غصه خوردم بابت شرایط خانوادگی مون که چرا این همه با هم نامهربونیم. اون احساسات خودش رو خالی کرد به من و من غصه دار شدم و امیدوارم بازم به سلامت برسم. اصلا یه مدت دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم از بس از لحاظ روحی با فشارهای روانی اش خسته ام کرده بود. الانم اون با من حرف نمی زنه که چرا با خواهر کوچیکه حرف می زنی، تو باید فقط با من حرف بزنی. مادر و برادرمم که قربونشون برم. بماند.

10- امتحان زبان اینجا، که راحت هم نیس، در این سطحی که هستم 82 از 100 گرفتم و این به گمانم مابین این همه فکر و خیال، یکی از خبرای خوب و موفق آمیز بودم برام :-)

11- آخرهای دی ماه بود که باعث رنجش یه دوست شدم. هر چند منم ازش دلخورم و رفتار شایسته ای نداشت اما عمیقا بابت رفتار نادرست خودمم شرمنده ام. کاش شرایطی پیش بیاد که اوضاع از راه درست خوب بشه. درس های زیادی برام داشت این اتفاق. در رفتار خودم زیاد بازبینی کردم.

12- از وقتی اومدم فکرم خیلی درگیر خونه پیدا کردن بوده. دی ماه که دیگه عملا داشتم خونه ها رو نگاه می کردم و با حقوقم سبک سنگین اش می کردم. ده ماه گذشته اش رو با خودم کلنجار رفته بودم که این کارو انجام بدم. سخت بود اما خب بهت قول داده بودم. و بی اغراق یکی از بهترین بهترین بهترین خبرا بود که بهم گفتی می تونم اینجا باهات بمونم. هزاران بار توو دلم ازت تشکر کردم و خدا رو شکر کردم. مرسی

13- تقریبا یه ساله اومدم اینجا و مطمئن نیستم اصلا موفق بودم یا نه؟ آخه سلامتی ام نمی دونم به خطر افتاده یا دور از جون وارد منطقه ی خطر شده، حقوقم هم که روو هواست، نتایج تحقیقاتم که نصفه است، خودم بی حوصله ام، خانواده ام ازم سراغی نمی گیرن و من، امیدوار می خوام الان پاشیم بریم خونه تمیز کنیم و کیک برا سال نو بپزیم و سرخوش باشیم. اینا اسمش دیوونگی باشه فک کنم :-))

14- یکی از بهترین تجربیات این دو ماه، تجربه ی اسسکی روی یخ بود :-) یعنی پیروز شدن بر یه ترس چند ساله از یخ و سُر خوردن. یعنی باورم نمی شد من دارم با کفش هایی که فقط روی یه تیغه سوار هستن روی یخ در زمینی به قطر بیشتر از 100 متر می خندم و سُر می خورم و عکس می گیرم و لذت می برم. مرسی خدا. مرسی از تو

و این خلاصه اتفاقات دو ماه اخیرم بود :-))))

ایشالا که سال 99 پر باشه از برکت و دلخوشی های بی نهایت و سلامتی پایدار و دیدِ باز و محبت و همدلی و سفرهای خوب و خنده های از ته دل و حساب های پر پول و موفقیت های بی شمار و خوش شانسی های بی دلیل و بادلیل ِ همیشگی.

ایشالا. آمین

مرسی از تو که پناهم دادی و همراهی ام می کنی در لحظات سخت زندگی ام. حواسم هست که مهربون و بخشنده ای. ایشالا در مسیرت موفق و سلامت باشی. آمین.

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 130 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 1:52