316- دل نگراني

ساخت وبلاگ
همكار 1: از صبح ساعت 4 ، 5 بيدارم نتونستم بخوابم

من: چرا؟

همكار 1: بابا از بس توو اينترنت گشتم پدرم دراومده. چرا هيچي نمي تونم پيدا كنم

من: چي مي خواي مگه؟

همكار 1: دنبال هديه تولد برا نامزدم هستم. البته براش يه جفت كفش چرمي خريدم ها، اما ميخوام كنارش يه كادو ديگه هم پيدا كنم

- و جوري حرف مي زنه كه انگار بزرگترين مشكل زندگيشه

-----------------------

تلفنم زنگ مي خوره

همكار 2: خانوم، من يه كار خصوصي داشتم. آيا هنوزم اون دوستتون كه طلاكاره هست؟ ميشه بگين يه گردنبند برام درست كنه؟ يه ماهه دارم توو نت مي چرخم يه شكل خوشگل پيدا كنم. الان پيدا كردم. ميشه زحمتشو بكشين؟

من: برا دي ماه مي خواي آره؟ تولد خانومت؟

همكار 2: دقيقا. خيلي دلم مي خواد تك باشه. از پارسال عيد براش طلا نخريدم

- و جوري با هيجان حرف مي زنه كه انگار مي خوان بزرگترين كادوي عمرش رو برا خودش بخره

 

همين. دلم مي خواست اين دو تا خاطره قشنگ رو بنويسم. خوب بود. خيلي خوب بود. كيف كردم.

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 116 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 8:27