505- تولد یک آبان

امروز از صب که بیدار شدم یادم افتاد امروز وبلاگ تولد کلمه پدرمه.

خب ما عادت داشتیم روزای وبلاگ تولد کلمه هر کدوممون کیک بخریم و درو هم جشن بگیریم.

الان سال هاست یک وبلاگ آبان کلمه رو جشن نمی گیریم. فک کنم هیشکی غیر از من هم این روز رو یادش نمونده باشه.

سال ها دلم نمی خواست به پدرم فکر کنم، چند سال هم ازش متنفر شدم اما بعدا یاد گرفتم بهش فکر نکنم. بعدتر که پخته تر شدم سعی کردم ببخشمش.

صب که داشتم از خونه می اومدم بیرون، نمی دونستم که آیا باعث خوشبختی ما شده یا اینکه باعث شده ما در هجوم اتفاقات تنها ول بشیم و روو موج ها بالا پایین بریم.

نبودش باعث تجربیات خیلی خاصی در زندگی تک تک مون شده که با بودنش فک نمی کنم تجربه می کردیم.

هر چی که هست امروز وبلاگ تولد کلمه ش بود و نمی دونم آیا کسی بهش تبریک گف؟ آیا خودش اصلا این روز رو یادشه؟ اصلا به ما فک می کنه؟

من زندگي مي كنم...