میگن هر کی میآد خارج از کشور بعداز مدتی دچار یه چیزی میشه که بهش میگن: هوم سیک
اما برا من که مدت ها دور از خانواده بودم (اما از لحاظ عاطفی و ذهنی بسیار وابسته)، این مشکل فک کنم خیلی خودشو نشون داد. البته که می دونم این دلیلش نیست و دلیلش بیشتر حضور تونه. خب مرسی خدا جونم و مرسی از تو.
اما این روزا یه جور خاصی شدم، هستم. نمی دونم چمه. نه توو خونه بند میشم نه بیرون خوش می گذره. دلم میخواد همش راه برم و با نگاه گردن به آدمها و مغازه ها و چیزای الکی ذهنم رو خالی کنم. خوش که نمی گذره. بد هم نمی گذره. فقط می گذره.
همش به خودم میگم: دیوانه اینجا خدا رو شکر همون جاییه که از وقتی خودت رو شناختی می خاستی باشی، یکی از بزرگترین آرزوهاته، پس چته؟
اما من جوابی برا این سوال ندارم :-(
باید راهی پیدا کنم حال روحم رو خوب کنم.
به نظرم یه کم روحم از خودم یا عقب مونده یا جلوتر رفته :-)
خدا جونم کمکم کن لطفا
مرسی از تو گه حواست هست که خوب نیستم
من زندگي مي كنم...برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 134